حکایت

حکایت

 حکایت 265 یک عمل خالص و هزاران عمل مخلوط

در دارالسلام از خزائن نراقی نقل شده است: یکی از علما(امیر محمد صالح خاتون ابادی داماد مرحوم مجلسی) در گذشته بود شبی ایشان را در خواب دیدم.گلایه کردم که قرار بود زودتر از این به خواب من بیایی اکنون یک سال از فوت شما میگذرد.گفت :گرفتاری هایی داشتم که اکنون نجات یافتم.

سوال کردم:بر شما چه گذشت؟ گفت:مرا در مقام خطاب الهی بازداشتند.ندا رسید:چه اورده ای؟ عرض کردم:عمرم را در تصنیف و تالیف احادیث و اخبار و تفسیر به پایان بردم.خطاب رسید:صحیح است.ولی در اول کتاب ها نام سلاطین را میبردی و خشنود میشدی که مردم کتاب را ستایش و مدح میکنند.مدح مردم و رضای سلاطین ، اجر و پاداش تواست.عرض کردم:عمرم را در امامت نماز جمعه به سر بردم.گفتند:آری همین طور است.ولی هر گاه نمازگزاران زیاد بودند خوشحال و هر گاه کم بودند ناراحت میشدی.این عمل نیز شایسته ی ما نیست.

بالاخره هر چه عرض کردم رد شد تا اینکه همه ی حسنات خود را تمام کردم.در این هنگام خطاب رسید:تو نزدیک ما یک عمل مقبول داری.آن عمل این است که روزی یک گلابی در دستت بود، زنی بر تو گذشت،بچه ای پشت سرش بود،چشم ان بچه به گلابی افتاد و به مادرش گفت:گلابی میخواهم و تو ان گلابی را به دست بچه دادی،فقط برای خشنودی خدا.آن طفل خوشحال شد.مرحوم مجلسی گفت خداوند به خاطر همین عمل از من در گذشت.



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : احسان محــمدی
تاریخ : شنبه 26 فروردين 1396
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: